داستان خیالی داستان در داستان

چند سال پیش در یک کشور اروپایی زن و شوهری در حال جشن گرفتن دومین سالگرد ازدواج خود بودند که برادر خانم آن آقا با به تن کردن یک لباس شبه شوهر خواهرش را می ترساند  آن مرد میمیرد و برادر خانم هم از ترس پا به فرار می گذارد وقتی زن برای فرزنهایش داستان را تعریف می کند و می گوید پدرتان فوت شد دو تا از فرزندان می گویند این نامردی است ولی یکی دیگر از بچه ها که به پدرش زیاد علاقه نداشت به مادرش گفت مادر پس آن یک تکه کیک را برایم نگه داشتی؟ این خانم هم برای آن که بچه هایش برای خوردن داشته باشند به جز کار در شرکت شب ها هم به خلاصه نویسی داستان زندگی خودش می پرداخت و فقط قسمت ها جالب زندگی اش را می نوشت تا دست کم کمی خواننده جذب کند. حالا من کمی از داستان این خانم را برایتان تعریف میکنم : داستان از اینجا شروع می شود که ای خانم و آقا در یک شرکت باهم همکار بودند ای شرکت برای پرندگانی که توانای لانه سازی نداشتند لانه می ساخت و از مردم نیکوکار حقوق می گرفت قیمت هر یک از این لانه ها 500 سنت بود البته بدون جاسازی لانه روی درخت. این کار هم دردسرهای خودش را داشت. ان خانم و آقا در قسمت طراحی لانه هایی شبیه لانه های خود پرنده ها هستند ( البته متقاعد کردن طراحان ساختمان خراش های بلند برای طراحی لانه ها پرنده ها کا بسیار مشکلی بود ) اگر دوست دارید ادامه داتان را بخوانید به من بگویید تا ادامه داستان را برایتان بنویسم و البته دلیل مرگ آن مرد هم در قسمت بعد موجود است.